ماریا از هفت خوان رُستم و از میان جنگلهای سیاه و کوههای سُتُرگ و دریاهایی پهناور گذشته تا به جایی رسیده که دیگر بخاطر زن بودن، نباید از آزادیهایش بگذرد. او سرزمین و خانهاش در ایران را بخاطر نقض حقوقش رها و اینک در آلمان زندگی می کند.
من با ماریا از زمانی که تازه برای دوره پرستاری میخواست اوسبلدونگ کند آشنا شدم، با این که بعدهاما دیدیم دوستان مشترکی هم اینجا داریم، که مخصوصا خیلی از پناهندههایی که دنبال رویاهایشان میروند و میخواهند بیشتر در جامعه میزبان عجین شوند و به نوعی علایق مشترکی هم دارند، معمولا یکی، دو دوست مشترک پیدا می کنند. که این بیشتر بخاطر هم زبانی و هم فرهنگی و موجودیت جوامع کوچک پناهندههای آن زبان در آن شهر است. از فلسفه که بگذریم، امروز درباره کتاب ماریا (Mein Zeil war die Freiheit) هدفام آزادی بود؛ حرف می زنیم. او جدیدا این کتاب را که حدودا ۶ سال روی نوشتناش تلاش کرده چاپ و معرفی کرد. من هم در جریان برنامه معرفی کتاباش حضور داشتم و با او مصاحبهای انجام دادم.
پرستاری که مربی تکواند است:
از او خواستم خودش را به مخاطبین ما معرفی کند: “ماریا پوربخشی هستم و ۳۹ سالم است و حدود ۹سال است در آلمان زندگی میکنم,در حال حاضر پرستار هستم و همزمان مربی هنر رزمی تکواندو هم هستم”.
پرسیدم در مورد عنوان کتابش ( هدفم، آزادی بود) و این که در چه مورد نوشته است بگوید ؟
ماریا گفت: “هَدَفم آزادی بود، اسم این کتاب فکرکنم هدف تَک تَک ما مهاجرین هست، پیدایش این کتاب، روایت ۸ ماه مهاجرت من از ایران به آلمان با پای پیاده است؛ در طول مسیر با مهاجران بیشتری آشنا شدم که آنها هم آزادی را هدف قرار داده بودند. بنابراین اسم بهتری ازاین نمی شد”.
من گاهی کنجکاوم بدانم ترک وطن و خانه و کاشانه به چه دلیلی بوده، چون می دانم کار آسانی نیست و جرأت فراوانی میخواهد، بنا براین پرسیدم : چرا سرزمین و کشورت را رها کردی؟
با تلخی جواب داد: “در سرزمینم ایران من ممنوع هستم از موی سرم تا اعضای بدنم و…، بَند بَند قانونی که مرا نقض می کند، اگر اعتراض کنم کشته می شوم؛ اگر سکوت کنم تا ابد، همچون مجسمه زندگی فلاکتباری که برایم رقم زده شده را باید زندگی کنم. پس کمر به سفر دورودراز بستم ،به جایی که شاید زن بودن جرم نباشد”.
تعریف آزادی:
از او پرسیدم، آزادی را چطور تعریف میکند، آزادی چه است که همه دنبالش هستند؟
او در جواب گفت : ” آزادی از دیدگاه من زمانیاست که من بدون تَرسِ از زن بودن در کنار مردان قرار گرفته و حق را فریاد بزنم، و بدون ترس از زندان رفتن نظر سیاسی خودم را بلند مَطرَح کنم. وقتی که بعد از یک روز کاری بتوانم دوباره به آغوش امن خانواده برگردم”. که البته منظورش بعد از اظهار نظر سیاسی،عقایدش در مورد دین، روابط دختر و پسر و… بود.
ازاو پرسیدم، از زمانی که به آلمان آمده، آیا توقعاتی که از آلمان داشته برآورده شده، دورنِمایَش از این کشور چه بوده و آیا حالا چه دیدگاهی نسبت به آن دورنما دارد ؟
گویا او هم شبیه خیلی از ما، از برخی پیچیدگیهای سیستم شاکی بود و در جوابم گفت: ” مثل هر پناهجویی توقع داشتم به کارم رسیدگی بشه ولی متاسفانه یا خوشبختانه دولت آلمان پرونده من را برای همیشه رد کردو درآن روزها خیلی ناراحت بودم ولی امروز خوشحالم که هیچ وقت پناهندگیام قبول نشد”. اما دورنمای من از آلمان از آزادی وامنیت که رویایش را در سر داشتم، دقیقا همانی بود که فکر می کردم. من اینجا زنی آزادم و در امنیت به سر می برم”.
میدانم که اقدامات اخیر کشورهمسایه و به اصطلاح دوست یعنی ایران را نسبت به هزارها مهاجر بی پناه و بی دفاع افغانستانی مبنی بر اخراج شان، آن هم در شروع زمستان سخت در افغانستان را از شبکههای اجتماعی دنبال کردهاید. فکر کردم بی ربط نیست نظر او را وقتی خودش در این موقف قرار گرفته بدانم؛ پرسیدم: وقتی به جبر یا زور و یا هر دلیلی مجبور به ترک سرزمینت میشوی و مهاجرت میکنی، از کشور میزبان چه توقعی باید داشت؟
در جوابم گفت : “اگر مجبور نبودیم که ترک وطن نمی کردیم ؛ و اینکه من را به عنوان عضو جدید از جامعه بپذیرند”.
نتایج پروژههای ادغام:
در ورودی سالنی که ماریا برنامه معرفی کتاباش را برگزار کرده بود، پلاکاردی دیدم که رویش عبارت (Angekommen) نوشته بود که عکس ۹ فَرد به شمول ماریا و همسرش در آن نمایان بود و در توضیحاش نوشته بود ۹ داستان زندگی موفق. پرسیدم این چه پروژهای بوده و آیا داستان ۷ نفر دیگر را هم میداند؟
او در این باره افزود: ” بله، ما از اولین گروههایی بودیم که به عنوان پناهنده وارد شهر شدیم و توسط مردم شهر مورد حمایتِ فراوان قرار گرفتیم. آنها برای حرف زدن سراغ ما میآمدند و برای ما کلاسهای زبان انسان دوستانه برگذار میشد تا ما سریعتربه زندگی عادی برگردیم “. عکسها در باره یک پروژه عکاسی است که نشاندهنده هماهنگی و ادغام این ۹ نفر در جامعه میزبان است”.
پرسیدم نوشتن این کتاب، چه مدت را در بر گرفته، چه کسانی او را در این عرصه کمک کردهاند و توسط چه نهادی به چاپ رسید؟ در جوابم گفت : “نوشتن این کتاب ۶سال طول کشید چون نوشتناش اصلا برایم راحت نبود.قرار بود تِراپی باشه و بر اساس پیش نهاد دکتر روانشناسام صورت گرفت”. او از نهاد، Margit-Horvath-Stiftung برای ترجمه ونشر کتابش یاد کرد و افزود او را به صورت خصوصی در این راه کمک کردهاند .
با شناختی که از ماریا و دوستان مشترکمان دارم، پرسیدم: با توجه به دوستان زیادی که تجربیات سختی از زندگی، تحت ظلم بودن، مهاجرت و تبعیض داشتند، به نظر او روایت این تجربیات و بازگویش برای جوامع غربی چقدر در درک این جوامع از مقوله مهاجر و رفتار با آنها کمک خواهد کرد؟
تجربه تلخ:
در جوابم گفت : ” بله، من خودم وقتی در کمپ بَسته بلغارستان «بوسمانسی» بودم روزی تصمیم می گیرم که زبان بلغاری رو یاد بگیرم و به پیشنهاد دوستم برای گرفتن یک تکه روزنامه به سمت نگهبان رفتم و وقتی ازآنها روزنامه تقاضا کردم مورد خشونت قرار گرفتم. چنان محکم به قفسه سینهام کوبید که به زمین افتادم . من بلد بودم از خودم دفاع کنم ولی حتی نمی دانستم چرا خشونت به کار میبره، معذرت خواهی کردم و بعدها در کمپ، بازهم به یادگیری زبان بلغاری ادامه دادم، چون من هیچ وقت از هدفام دلسرد نمی شم” .
طبق معمول بیشتر مصاحبههایم، گفتم، کلام آخر؟
“من در راه پناهندگی دچار آسیب شدید روحی شدم و برای اینکه سلامتیام را بازپس گیرم باید ۲ سال تحت درمان میبودم. می خواهم بدانم چه به روز کودکان پناهنده می آید؟ آسیبهایشان دیده میشود؟ من ولی پیشنهادهای زیادی دارم، اما آیا صدای من شنیده می شود؟ باید موسسات کمک به کودکان جنگ زده ایجاد بشه، چون این آسیبها بسیار وحشتناک هستند؛ این کودکان آینده سازان آلمان هستند”.
نویسنده: پرویز رحیمی
Fotos: Parwiz Rahimi