برای خیلی از ماهایی که از کودکی بخاطر فلان جنگ داخلی و یا بخاطر خانه جنگیهای فلان قوم و یا مخالفت با فلان جریان سیاسی، همیشه مجبور شدیم طعم تلخ مهاجرت را بچشیم و چه در ایران و چه پاکستان مهمانهای ناخوانده بودیم و گه گُداری با القاب عجیب و زننده خطاب شدیم و شاید در نوجوانی پیر شدیم، سفر همیشه حس عجیبی دارد، همیشه توام با اضطراب و دلهره و بغض است. حتی حالا که حدودا ۹ سال است در اروپا زندگی می کنم، وقتی قرار باشد از مرزی بگذرم و به اصطلاح از منطقه امن بیرون روم، هرچند از جهت تفریح، گاهی حسهای گذشته را تداعی میکند. این بار ولی روز سفرم مصادف شده بود با روزی سیاه در تاریخ کشوری که در آن به دنیا آمده بودم. ۱۵ آگست را همه با تصویر سقوط انسانهای بیچاره از بالهای هواپیمایی تا دندان مجهز و مسلح که بیشتر از ۳۲ ملیون انسان سردرگُم، مظلوم ولی با همت را به حال خودشان رها کرده بود، به یاد داریم. دقیقا در چنین روزی سرنوشت ۳۲ ملیون انسان بدست گروهی که به هیچ اصول انسانی و اخلاقی پابند نیست سپرده شد؛ با این توجیح که شاید زمانی خودشان، خودشان را از این بند جبربرهانند.
این جا پرانتز باز میکنم و شبیه جلوههای ویژه سینمایی که دو تصویر ذهنی ( شاید) نا مربوط را کنار هم قرار میدهد،شما را با خودم به سفرمی برم.
عیاری و مهمان نوازی:
همیشه قصههای زیادی در مورد ایتالیا، خون گرمی مردمش، طعم خوب غذاهایش، مناظر قشنگش، شورو شوق و جوان مردی مردمش شنیده بودم ودوست داشتم فرصتی مهیا شود و به این کشور زیبا سفر کنم. این سفر اواسط ماه گذشته مهیا شد و اولین شهری که از فرودگاه شهر دوسلدورف به آن پرواز کردم، شهر بیرگامو (Bergamo) در ایتالیا بود. شهری قدیمی، بسیار زیبا، سرشار از تاریخ و شبیه خیلی از شهرهای ایتالیا، دارای کوچههای تنگ و باریک ولی فراخ از حس زندگی و شور. این شهر جزء استان لومباردی است و پُر است از بناهای تاریخی که بر اساس دادههای ویکیپیدیا، دیوارهای برگامو که مشابهت به دیوارهای ونیز دارد از سال ۲۰۱۷ بخشی از میراث جهانی یونسکو به شمار میرود.
اوایل شب آنجا رسیدم و چون اینترنتم رومینگ بود، ازچند تا دوست خارجی آدرس هتلی که رزرو کرده بودم و قرار بود نزدیک فرودگاه باشد را پرسیدم. آنها من را به اتوبوسی که قرار بود تا ۵ دقیقه دیگر حرکت کند راهنمایی کردند و در اتوبوس هم از خانمی، ایستگاهی که ظاهرا باید پیاده میشدم را پرسیدم؛ همه با مهربانی هدایتم میکردند. خلاصه به آدرس مورد نظر رسیدم، ولی به هر چیز شبیه بود جز به هتل محل اقامت. اصلا هتلی با این مشخصات این جا نبود در حالیکه نام منطقه همانی بود که جستجو کرده بودم. حالا من خسته، گرسنه و تشنه بعداز حدودا ۶ ساعت از زمانی که از خانه خارج شده بودم در نا کجا آباد بودم.
به همه مشخصات هتل را میگفتم ولی ظاهرا هیچ کس این جا هتلی ندیده بود. ناگهان دو جوان که گرم گفتگو بودند از کنارم گذشتند. از آنها پرسیدم و با ناباوری بعد از چند دقیقه با نقشه گوگل و مقایسه عکس و محل هتل، مشخص شد حدودا ۱۰ کیلومتر از محل اقامتم فاصله دارم. ظاهرا شاید با تاکسی حدودا ۵۰ تا ۶۰ یورو باید میپرداختم. ولی یکی از جوانها تصمیم گرفت با ماشین خودش من را برساند و من با خودم فکر کردم، چه فرقی میکند؛ پول تاکسی را به او میپردازم. او بعد از حدودا نیم ساعت رانندگی مرا به هتلم رساند. از فرط بیخوابی و خستگی انگار دنیا را برایم داده بودند. پول را آماده کردم و خواستم برایش بدهم که گفت: تو مهمان ما هستی و ما از مهمان پول نمی گیریم. میخواهم خاطره خوبی از اولین سفرت به این کشور داشته باشی. در حالی که از معرفت و انسان دوستیاش شوکه شده بودم و در همین حال چشم هایم از بی خوابی داشت بسته میشد از او خواستم با من عکس بگیرد و گفتم: این خاطره قشنگ را در امل خواهم نوشت و بدون این که نام این غریبه آشنا را بپرسم با او خداحافظی کردم.
با این خوش آمد گویی قشنگ از یک جوان عَیار اهل «بیرگامو» سفرم را از روز بعد به شهر دیزاین، مُد، معماری و دومین شهر بزرگ ایتالیا ادامه دادم.
میلان مرکز مُد و معماری :
بر اساس دادههای ویکی پیدیا میلان (Mailand) پایتخت منطقه لومباردی در ایتالیا است و در سال ۲۰۰۶ با داشتن ۷.۴ ملیون جمعیت بزرگترین شهر پر جمعیت ایتالیا به شمار میرفت.
امروزه این کلان شهر فرهنگی،رسانهای و مُد و در همین حال شهری دانشگاهی و یک مرکز مالی بین المللی و به عنوان مَقر بورس ایتالیا است. این شهر قشنگ با داشتن ساختمانهای مهم تاریخی و گنجینههای هنری، سالانه مقصد چندین ملیون گردشگر از سراسر دنیا است.
با اینکه از این همه ابهت، زیبایی و تاریخ به وجد آمده بودم، سفرم را به شهری توریستی که کمتر از یک ساعت از میلان فاصله داشت ادامه دادم.
شهر توریستی با دریاچه زمردی:
شهر کومو (Como) : برمبنای اطلاعات ویکی پیدیا شهر زیبا و کوچک کومو بخاطر نزدیکی به دریاچه زمردی و کوه های آلپ، این شهر را به یکی از جذاب ترین مناطق توریستی در جهان تبدیل کرده است. در این شهر زیبا از آثار هنری متعدد، کلیساها، باغهای خوش آب و هوا،موزهها، پارکهای متعدد و کاخهای قشنگ به وجد خواهید آمد.
در حالی که از زیباییها، رفتار خوب مردم ایتالیا،غذاها و امنیت این شهرها لذت میبردم شبیه خیلی از ما، همه جا کمی دلم هم می گرفت و عزیزان و فامیل و دوستانم یادم میآمدند و جایشان را خالی حس میکردم. یادم از دوسال پیش و همین روزها و حال و هوای سقوط وطن بدست گروهی ساخته و پرداخته قدرتهای بزرگ می افتاد و با خودم به قول همان آهنگ مشهور میگفتم:
« این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست ».
در روزهای آینده گزارشها و قصههای جذابی از این کشور زیبا برایتان اینجا خواهم گذاشت.
عکسها و متن: پرویز رحیمی
مطالب مرتبط (دیدنیهای فرانکفورت):