به سلسله بزرگداشت از روزهای ( تبعید ) که از یکم تا هفدهم سپتامبر سال گذشته در فرانکفورت برگزار شد، مصاحبهای با خانم پرستو فروهر انجام دادیم. پرستو فروهر در تهران به دنیا آمده ،مادر دو فرزند است و بیشتر از نیم عمرش را در آلمان سپری کرده است. اوفعال حقوق بشر است و هنرهای تجسمی انجام میدهد.
از او در باره کتاب اش ( سرزمینی که پدر و مادرم در آن به قتل رسیدند– ابراز عشق به ایران) که فرازهایی از آنرا در افتتاحیه بزرگداشت روز تبعید درکتابخانه ملی آلمان در فرانکفورت به خوانش گرفت، پرسیدم:
“ کتاب حدودا ۱۰ سال پیش به زبان آلمانی منتشر شده و مجموعه ای از سفرنامههای من در ایران از یاد آوری جریان پیگیری پرونده قتل سیاسی والدینم (داریوش و پروانه فروهر) که از مخالفین سرشناس جمهوری اسلامی بودند، است. پدر و مادر من هم شبیه صدها ایرانی بیگناه دیگر که تنها روشنفکرمخالف نظام بودند وطی دهههای متمادی قربانی پروژه قتلهای سیاسی مخالفین رژیم شدند، به قتل رسیدند. روایت من از این سفرها حاکی از رویا رویی هایم با دستگاه قضایی در ایران تا برخوردهای ماموران امنیتی و حتی رفتارهای دوستانه و پر از حس همدردی وپشتیبانی مردم است.”
به قول فروهر: در اسم این کتاب هم تضادی به چشم میخورد که به نوعی شبیه سرنوشت خیلیهای ماست.ماهایی که بنا به شرایط سیاسی اجتماعی کشورهایمان زخم خورده و از کشورمان رانده شدیم ولی کماکان ریشه هایمان در سرزمینهایمان پا برجاست.
نویسنده گی و هنر:
پرسیدم: با وجود تمام چیزهایی که تا حالا در زنده گی بدست آورده، جایگاه اجتماعی اش، احساسش بحیث یک نویسنده، استاد دانشگاه، و یا هنرمند در تبعید چیست؟
“ در تبعید فضاهای خالی همیشه زیادتر است.نه اینجائیم و نه آنجا و گاهی هم اینجا و هم آنجا. و همین امکانی است برای شروعی دوباره، جوردیگری بودن و جوردیگری دیدن. در واقع آنچه ما به عنوان یک تبعیدی انجام میدهیم، نوشته هایمان، تصویر سازیهای مان و هنرمان همان فضای میانی ( نه اینجا و نه آنجا) را بیان میکند و در واقع همینها تبدیل میشوند به دنیای موجود.
اگر از من بپرسند اینجایی هستم یا آنجایی؟ من خودم را مهاجر میدانم، یک تبعیدی.
در همان فضای میانی.
ولی گاهی هم سرجایش میماند، و من سعی میکنم در همانجا باشم.
در جواب سوالم که پرسیدم: با توجه به جزییاتی که از ایران گفتی، مسلمآ خاطرات خوشی ازایران نداری، بنا براین چه چیزی تو را به ایران پیوند میدهد؟
” من خاطرات خوب هم دارم. من و برادرم در خانهای که درمحلهای قدیمی در مرکز تهران بود بزرگ شدیم، آنجا محل تلاشهای سیاسی پدرو مادرم برای آزادی وامیدشان برای آبادی و رفاه ایران و در عین حال قتل گاه شان هم بوده. هر کس در خانهای که در آن زنده گی کرده حس تعلقی دارد که خیلی عمیق است. آن خانه یادآور خاطرات امیدهای پدر و مادرم به زنده گی و در عین حال سرکوب و دهشت ماموران نظام در شب قتل شان هم هست. این دودستهگی وجود دارد، و کسانیکه استبداد و ظلم را در کشورشان تجربه کرده اند این موضوع را بخوبی درک میکنند. من سعی کردم و خواهم کرد که هیچکدام این دو حقیقت زنده گی ام را به نفع دیگری چشم پوشی نکنم.”
پرسیدم: نقش نویسنده ها وهنرمندان در تبعید برای وصل کردن فرهنگها و شناساندن فرهنگ شان درجامعه میزبان چیست؟
”به باورمن وظیفه تنها این قشرنیست، بلکه هم کسانی که سالهاست مهاجرت کرده اند و هم تازه واردین باید با دید بازتری همدیگر را بپذیرند وبا کنجکاوی وبدون پیشداوری به هم ببینند. همدیگر را کشف کنند و با احترام با هم برخورد کنند. این باعث ارتباط عادلانه ترخواهد شد و ایجاد همدلی میکند.”
پرسشهایم را اینطور ادامه دادم : دوست داری در چه موردی بنویسی یا مثلا اثرهنری ایجاد کنی؟
“من زیاد مشتاق نوشتن نیستم. بیشتر به تصویرسازی علاقه دارم. دنیای من دنیای تصویراست. آنچه در تصویرجذبم میکند، زیبایی و لحظه از دست رفتن زیباییست. تقابل و همزمانی این دو در یک قاب به نظرم زیباست. در واقع انگیزه من برای خلق هنر زمانیست که بتوانم مخاطب را به دیدن خودش حساس کنم واو دقیقتر ببیند“
کلام آخر:
امیدوارم از این دوران سخت به خوبی بگذریم،باید امید را به چشم انداز آینده حفظ کرد.