با الیاس دقیقا در روزهای اول مهاجرتم به آلمان در کمپ مهاجران در فرانکفورت آشنا شدم. جائی که در اتاقی نسبتا بزرگ ۱۲ تخت دو طبقه گذاشته بودند و حدودا ۱۶ نفر باهم در آن زندگی میکردیم. الیاس افشار، متولد کابل است؛ ازاوایل کودکی با خانواده به ایران مهاجرت کرد و اواخر سال ۲۰۱۵ به آلمان آمد.او اکنون ۲۸ سال سن دارد، در شهر هانو زندگی میکند و در حال حاضر به عنوان Disponent در یک شرکت بزرگ در آلمان مشغول به کار است. من و الیاس و زمان ( یکی از دوستان مشترکمان) با هم اولین کلمات آلمانی را یاد گرفتیم و باهم تمرین میکردیم. تفاوت الیاس با بسیاری از هماتاقیهایمان این بود، که از همان اوایل مشتاقانه سعی داشت زبان را به سرعت یاد بگیرد. یادم است، من او قبل از این که کلاسهای معمول زبان که برای همه مهاجرین بعد از تائید و بررسی مراحل پناهندگیشان داده میشود؛ از این مرکززبان به آن و از این نهاد اجتماعی به آن سرگردان بودیم، تا حد اقل مکالمات روزانه را یاد بگیریم و مشکلاتمان را خودمان حل کنیم. البته در آن زمانها، قبل از تائید درخواستپناهندگی و قرار گرفتن تحت پوشش اداره خدمات اجتماعی ( سوسیال)؛ ثبتنام در کلاسهای رسمی زبان امکانپذیر نبود.
آلمانی یکی از زبانهای مشکل دنیا است:
الیاس میگوید: آلمانی یکی از زبانهای مشکل دنیا است. او به این باور است که اگر بخواهیم زبان را بلد شویم، ۶ ماه زمان خوبی است، واگر سهلانگاری کنیم، بعد ۳۰ سال هم نخواهیم توانست بدون نیاز به مترجم، مشکلات ادارات و نامهنگاریها را خودمان حل کنیم. او میگوید: من در اواسط ۲۰۱۶ با نهادی آشنا شدم که در آنجا، در کنار فراگیریزبان، امکان آمادگیگرفتن برای اشتراک در کلاس نهم مدرسه نیز مهیا بود و من بعد از تقریبا ۱ سال، موفق شدم سطح زبانم را در حد بسیارخوب ( که نیازی به مترجم نداشته باشم) و نسبتا بدون مشکل در کلاس نهم مدرسه درسهایم را فراگیرم؛ آموختم.
خاطرات دوران کمپ:
الیاس میگوید، کمپهای پناهندگی در کنارمشکلاتی چون: نداشتن فضا و حریم خصوصی، نکات مثبتی هم دارد،به طور نمونه: آشنائی با دوستان خوب و روبرو شدن با تجربیات خوب و بد و در نهایت، گرفتن تجربههای خوب در زندگی را میتوان یاد کرد.
او یکی از خاطرات خوبش را مربوط به زمانی که من و او از این درب به آن درب دنبال کلاس زبان بودیم،میداند. او میگوید: هر چند که جمع ۱۵ نفری از ما که برای تقاضای ارائه کلاسزبان به یکی از نهادهای ارائهدهنده کلاسهای آلمانی به پناهندگان رفته بودیم،نا امید برگشتیم؛ ولی در راه برگشت: گویا من گفته بودم: مهم نیست، این روزها هم خواهد گذشت. گویا آن زمان کلمه گذشت کورسوی امید بوده واو اینک این گذشت را دقیقا مشاهده کرده است.
مدرسه سکوئی برای پرواز به سوی تحقق آرزوها:
الیاس در ۲۰۱۷ مدرک Hauptschulabschluss را دریافت کرد و در فواصلی توانست یک دورهآزمایشی (Praktikum) را در شرکتی به اتمام برساند که به قول او برای راه یابیاش به دوره کار و دانشحرفهای (Ausbildung) بسیار حایز اهمیت بوده است.
او اواخر سال ۲۰۱۷ اوسبلدونگاش را در بخش ( کارمند حرفهای در زمینه لوژستیک) شروع کرد و با تلاش و کوشش توانست ۶ ماه قبل از میعاد معین اتمام این اوسبلدونگ که ۳ سال است، آن را به اتمام برساند. او از سال ۲۰۲۰ کار حرفه ایاش را در شرکتی که اوسبلدونگ کرده بود شروع کرد و اینک با سِمتی بالاتر در این شرکت به ایفای وظیفه میپردازد.
آیا پیدا کردن اوسبلدونگ آسان است؟
الیاس به این باوراست که پیداکردن اوسبلدونگ چالشها و مزیتهای خاص خودش را دارد، بیشتر مربوط به این است که درخواست اوسبلدونگ ( Bewerbung) را چگونه بنویسی. او همچنین معتقد است که اجرای اوسبلدونگ در هررشتهای، زمینه همگرایی در جامعه آلمان را فراهم میکند و زمینهساز تسلط به زبان آلمانی نیزاست.
پیامی به کسانی که قبلا آمدند، در راه آمدناند و یا تصمیم آمدن به آلمان را دارند:
پلان و آرزو برای آینده داشته باشید، ولی هیچوقت؛ حتی بعد از رسیدن به آنها، از تلاش و کوشش و داشتن آرزوهای بیشتر و بزرگتر و برنامههای بلندپروازانهتر دست نکشید. در اروپا و آلمان فرصتها مهیا است، تنها سعی و پشتهکار شخصی نیاز است تا از این فرصتها به نحوه احسن استفاده کند. سعی کنید با تلاش و موفقیتهایتان، بهترین تصویرتان را به جامعه میزبان نشان دهید. نگذارید کار ناشایست و بد یک نفر به تمام قوم و تبار او نسبت داده شود.
تفاوت حمایت از پناهندگان و شهروندان؛ آلمان-ایران-افغانستان
تصور کنید آیا این کمک هزینههای اجتماعی در ایران، پاکستان و یا حتی در افغانستان برای پناهندگان مهیا است؟
چرا نباید از این فرصت استفاده کنیم و به فراگیری زبان، پیشه و شغل بپردازیم، تا حد اکثر بعد از یک سال و یا کمتر، در کنار ارتباط برقرار کردن با محیط و میزبان، هم دستمان در جیبمان باشد و هم خودمان مسئولیت زندگیمان را به عهده بگیریم.
با الیاس زیاد حرف زدیم، از خاطرات گذشته یاد کردیم و دست پُختاش را مزه کردم. او مَنتو ( غذای مشهور افغانستانی) و قورمه سبزی ( غذای مشهور ایرانی) پخته بود. با این که هوا آنچنان مساعد نبود وآفتاب هم ساعتها بود پشت کوهها رفته بود، ولی او قسمتی از شهر را برایم نشان داد و مرا به پُرمشتریترین مغازه شیرینیفروشی شهرشان برد و با صرف شیرینیهای خوشمزه که به شیرینی قصههایمان بود، از هم خداحافظی کردیم و قرار شد، او به دیدنم به هوخست بیاید. به گفته الیاس،نباید آرزوهای بلندپروازانه نداشت. به این دلیل امیدوارم این دوستی که حالا ۹ سال از عمرش میگذرد، سالها دوام کند.